توضیح مختصر: مکبث قاتل، داستان فرماندهای است که وسوسه میشود و برخلاف میل باطنی خود پادشاه خود را که ازقضا مرد نیکوکاری بود، در خفا به قتل میرساند و خودش بر تخت پادشاهی مینشیند.
زمان مطالعه: 3 دقیقه
سطح: متوسط
مکبث و بهترین دوستش،بانکو ، سربازان شجاعی هستند.
روزی ، بعد از یک نبرد ، سه ساحره با ظاهری زشت از درون مه ظاهر شدند.
جادوگران گفتند: “ مکبث تو شاه آینده اسکاتلند خواهی بود”
من؟ شاه اسکاتلند؟
مکبث نامه ای به همسرش خانم مکبث نوشت. و سخنان جادوگران را با او در میان گذاشت.
بله ! اگر او شاه شود ، من ملکه خواهم شد.
شاه دونکن برای شام آمد و در قلعه مکبث خوابید. هنگامیکه شاه دونکن خواب بود، خانم مکبث به مکبث گفت که او را بکشد.
” من واقعاً میخواهم که شاه باشم. اما واقعاً از کشتن دونکن میترسم. او شاه خوبی است”
مکبث چاقویی در مقابل خود دید. بااینکه میدانست که کار او اشتباه است اما تصمیم گرفت شاه دونکن را بکشد.
” باید سریع کار را تمام کنم”
دونکن مرده است اما مکبث از کشتن او احساس بدی دارد.
خانم مکبث میگفت: “نگران نباش هیچکس از راز ما باخبر نخواهد شد”
مکبث شاه اسکاتلند شد اما او نگران بود که دوستش بانکو از راز کشتن دونکن با آگاه باشد. او تصمیم گرفت که بانکو نیز باید بمیرد و به خدمتکارانش دستور داد تا او را نیز بکشند.
من پادشاهم اما اصلا خوشحال نیستم. احساس خیلی بدی در رابطه با کشتن دونکن و بانکو دارم و میترسم مردم راز من رو متوجه بشوند.
پس از چندی، مکبث روح بانکو را در مقابل خود دید. او بسیار وحشتزده شد. برای همین، دوباره به دیدن جادوگران میرود.
مکبث از جادوگران پرسید که آیا او درخطر است
جادوگران گفتند: جای نگرانی نیست. همهچیز روبهراه خواهد بود.
” آری ، همهچیز خوب و درست پیش خواهد رفت”
مکبث به حرفهای ساحرهها باور داشت اما آنها دروغ میگفتند .
خانم مکبث در حال خوابگردی است. او میخواست که ملکه باشد اما اکنون احساس بدی دارد.
او دریافت که کشتن شاه کاری اشتباه بود.
ارتشی برای حمله به قلعه میآید. مردم میدانند که مکبث شاه دونکن را کشته است.
مکبث با خود فکر کرد: “جادوگران به من گفتند که من در امان هستم . آنها به من دروغ گفتند!”
مکبث اکنون مرده است و مردم شاه جدید خوبی دارند.
2. شاهزاده هملت
3. فرمانده مکبث 👁
درس بعدی : 4. رومئو و ژولیت
5. جورج و اژدها